رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

حرفهای جدید وشیرین بازیهای جیگرمامان

عزیز دلم چند روز پیش وقتی بهت گفتم بریم حموم فورا بعد از من گفتی حمو الهی قربون دخمل باهوشم بشم وقتی هم گوشی رو بر می داری می گی ادو وای که با این شیرین زبونیات  خیلی خوردنی میشی از ناز کردنات برای بابایی نگو که حسابی دلشو بردی مثلا دیشب خیلی خودتو تحویل گرفته بودیو همش دستو پاو صورتتو میاوردی تا بابایی بوس کنه نا گفته نماند که بابایی هم با عشق فراوون حرفتو گوش میکردو هی بوست می کرد  توهم که ول کن نبودی من که دیدم بابایی خستس گفتم بیا مامانی بوست کنه تو هم حرف گوش کن اومدیو به من گیر دادی قربونه دخترم بشم که آدم از بوس کردنش...
3 مرداد 1392

مهمونی رفتن رونیکاجون

دخمل ناز مامان شنبه با عمه ساجده و مامان نرگس باران رفتیم خونه ی عمه لیلای هیراد تا بعد از چند وقتی دور هم باشیم و خوش بگذرونیم تو راه تو کلی اذیت کردیو دورو از متینو باران گرفته بودی وقتی هم که رسیدیم طیق معمول به من چسبیدیو اجازه زمین گذاشتنتو نداشتم متینو باران سریع مشغول شدنو خودشونوسرگرم کردن ولی امان از تو که هیچ جور سرگرم نمی شی بعد از چند ساعت تازه ی مقدار بهتر شدیو هم دوست داشتی دل ببری هم ناز میکردی از اونجایی که خوابوندنتم مشکله تو سومین بچه ای بودی که خوابیدی چون نفر اول ودوم بارانو هیراد بودن که خوابیدن متینم که شیطونیش گرفته بود آخرین حلقه ی وروجکا بود که بهتون پ...
10 تير 1392